دلنوشته ها
وقتی تمام گستره آسمان را ماهوارههای گناه پر کرده است.
وقتی چشمهها به مرداب میمانند و هیچ زلالی ندارند، باورم به ظهور بیشتر میشود. گمانم به این که تو میآیی، دلم را به شوق وا میدارد؛ هر چند نه دستی به پای آمدنت بلند میشود و نه اشکی برای ظهورت جاری.
راستی! چرا هیچ از حج برگشتهای، پیام تو را برای ما نمیآورد؟
چرا روزنامهها خبری از تو نمینویسند؟
چرا دیگر ندبهها، حال و هوای ظهور ندارند؟
چرا حس نمیکنیم که در چند قدمیما ایستادهای و نگاهمان میکنی؟
آهنگ غم، تنها موسیقی این سالهای خالی از توست. سالهایی که سرخی غروبهایش، حس مرگ در رگهایمان جاری میکند.
این روزها، هیچ گوشی برای شنیدن فریادهای زنجیر شده مظلومان پیدا نمیشود و هیچ دستی برای گرهگشایی، از دل غنچهها برنمیخیزد.
نقطه پایان این روزهای سیاهتر از شب، کجاست؟
خوش آن هنگام که پشت به دیوار کعبه کنی و فریاد «أنَا بَقِیّهُ اللّه»ات، گوش عالمیرا نوازش دهد.
خوش آن لحظه موعود که با آمدنت، قفسها بکشند و کبوتران در آسمان رهایی بال کشند.
همه واژههایم، نذر شاعرانی که میخواهند برای خال هاشمی تو بلندترین مثنویها را بسرایند.
همه دلم، تقدیم عارفانی که تنها در خانقاه عشق تو سماع میکنند.
برگرد و ببین که کویر دستهای سوخته اهالی زمین، عطش باران عدالت تو را دارد.
برگرد و ببین که در کوچه پس کوچههای انتظار، شرقیترین ترانه قرن را برای اشراق نگاه تو میسرایم.
مولا! دنیا خرابهای است که هر شب، خواب آبادانی میبیند و ناجیان جهان، حالا در اندیشه آبادانی کره ماه و مریخند؛ انگار نباید جهان روی آرامش ببیند.
وقتی نگاهم میکنی، چندین ستاره در قلبم طواف میکنند و هنگامیکه از من روی بر میتابی، حرفهایم منجمد میشوند.
اگر نگاهم کنی، دنیا را در قایقی مینشانم و به سمت لبخند تو پارو میزنم.
اگر نگاهم کنی، دستهایم را به تماشای ماه میبرم و آسمان را به هیچ کس نمیفروشم.
مبادا روزی بیاید که در انتظار تو نباشیم!
مبادا روزی قسمت مان شود که بی اندیشه تو راه برویم و نفس بکشیم!
اگر آسمان بر همین شیوه بچرخد، دیگر هیچ پرندهای جرأت پرواز نمییابد.
اگر تبرداران قسم خورده عالم، این گونه جان درختان را بگیرند، دنیا میماند و برهوتی گمشده در سراب.
برگرد تا پرندگان، افق در افق اوج بگیرند و آفتاب گرما ببارد و زمین سبز بماند.
Design By : Pichak |